محاکمه مردی که همسرش را مقابل چشم فرزندش آتش زد
تاریخ انتشار: ۲۸ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۳۲۸۱۱۵
آفتابنیوز :
مرد خشن که همسرش را مقابل چشم دختر ۱۲سالهاش آتش زده است جزئیات این قتل فجیع را توضیح داد.
یک سال قبل زن و شوهری به نام سایه و مرتضی توسط اورژانس به بیمارستانی در تهران منتقل شدند. این دو به شدت سوخته بودند اما وسعت سوختگی سایه به حدی بود که به کما رفت. او دیگر به هوش نیامد و جان باخت. مرتضی شوهر سایه نیز که به دلیل شدت سوختگی ماهها در بیمارستان بود ابتدا مدعی شد نمیداند چرا خانه آتش گرفته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
این مرد گفت: من و همسرم در خانه بودیم و نمیدانم آتشسوزی از کجا شروع شد. فکر میکنم از طرف بخاری این آتشسوزی شروع شد و بعد هم من و سایه سوختیم.
وقتی ماموران تحقیقات بیشتری انجام دادند، متوجه شدند آتشسوزی عمدی بوده است و تکنسینهای آتشنشانی هم این موضوع را تایید کردند. همچنین مشخص شد سایه و شوهرش اختلافات زیادی با هم داشتند.
وقتی مرتضی دوباره مورد پرسش قرار گرفت، مدعی شد همسرش خودسوزی کرده است. او گفت: من و همسرم اختلاف داشتیم. او خیلی از من ناراحت بود، روی خودش بنزین ریخت و خودش را سوزاند.
اما در نهایت این گفتههای دختر ۱۲ساله سایه بود که همه چیز را بر ملا کرد. او که بعد از چند ماه از شوک مرگ مادرش بیرون آمده بود، گفت: پدر و مادرم همیشه با هم اختلاف داشتند. آنها خیلی با هم دعوا میکردند. روز حادثه هم دعوای شدیدی کردند و بعد هم پدرم بنزین آورد و روی مادرم ریخت و او را آتش زد. مادرم زندهزنده جلوی چشم من سوخت.
وقتی ماموران این گفتهها را شنیدند مرتضی را دوباره بازجویی کردند. مرتضی به قتل اعتراف کرد و گفت: قصدم کشتن همسرم نبود و از عصبانیت این کار را کردم.
با تکمیل تحقیقات و صدور کیفرخواست پرونده برای رسیدگی به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. در جلسه رسیدگی ۲ دختر مقتول برای پدرشان درخواست قصاص کردند.
دختر بزرگ مقتول گفت: اتفاقی که در خانواده ما افتاد فقط از دست دادن مادرم نبود. آنقدر این حادثه آزاردهنده است که من قدرت بخشیدن پدرم را ندارم و گذشت نمیکنم.
دختر ۱۲ساله مقتول هم گفت: من خیلی از این وضعیت ناراحت هستم. هنوز کابوس میبینم و نمیتوانم خودم را آرام کنم، چیزی به جز قصاص نمیخواهم.
در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من و سایه سالهای زیادی با هم اختلاف داشتیم، اما به خاطر بچهها از هم جدا نمیشدیم. من هم قصد کشتن همسرم را نداشتم اما تحت فشار روانی زیادی بودم. آخرین بار وقتی با هم درگیر شدیم کنترل اعصابم را از دست دادم و برای اینکه همسرم را بترسانم گالن بنزین را روی او پاشیدم؛ اما چون اجاق گاز روشن بود همسرم آتش گرفت. من بلافاصله سعی کردم آتش را خاموش کنم. به همین خاطر دستهایم دچار سوختگی شد. من همسرم را به بیمارستان رساندم؛ اما کار از کار گذشته بود. خودم از این اتفاق به شدت ناراحت هستم.
بعد از گفتههای متهم و وکیل مدافع او هیات قضات شعبه ۱۱ برای تصمیمگیری وارد شور شدند.
منبع: اعتمادآنلاینمنبع: آفتاب
کلیدواژه: دادگاه کیفری همسرکشی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت aftabnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «آفتاب» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۳۲۸۱۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حتی با تولد فرزندش هم جبهه را ترک نکرد
این یک بیت شعر با خط زیبای شهیدسید مهدی شاهچراغ برای همیشه به یادگار ماند: با صدهزار جلوه برون آمدی که من /با صدهزار دیده تماشا کنم تو را. شهیدسید مهدی شاهچراغ معلم و هنرمند خطاط بود. اما دغدغه جنگ و جبهه او را به میدان جهاد کشاند. سیدمهدی نه در دوران جنگ که پیش از آن در عرصه انقلاب و بیداری و آگاهی مردم و هم محلیهایش نسبت به ظلم رژیم شاه سهیم بود. شهید سیدمهدی شاهچراغ خیلی زود به آرزویش رسید و مزد مجاهدتهای خود را در عملیات غرورآفرین الی بیتالمقدس گرفت. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ او آسمانی شد، آنچه در ادامه میآید ماحصل همکلامی ما با محترمالسادات شاهچراغ همسر شهید سیدمهدی شاهچراغ است.
بیقرار رفتن بود
سیدمهدی متولد ۶ تیرماه سال ۱۳۳۸ دامغان بود. درسخوان بود و همزمان با درس و تحصیل کار هم میکرد. خدمت سربازیاش را در اصفهان سپری کرد. کمی بعد معلم شد و بعد از آن ازدواج کرد. همسرش میگوید: وقتی ازدواج کردم سنم کم بود. خیلی از کارهای خانه را بلد نبودم. سیدمهدی من را در کارهای خانه مثل آشپزی و لباس شستن کمک میکرد. همیشه نماز را اول وقت میخواند و من بلافاصله پشت سرش میایستادم. نمازهای جماعتمان را هیچگاه از یاد نمیبرم. زندگی خوبی داشتیم. او در دوران انقلاب هم فعالیت داشت. چند روز قبل از پیروزی انقلاب بود. مردم راهپیمایی میکردند. سیدمهدی در جلوی صف راهپیمایان، عکس امام (ره) را به سینه چسبانده بود و شعار میداد. جمعیت به پادگان نزدیک میشد. سیدمهدی میان نظامیان رفت و گروهی از آنها را همراه خود میان مردم کشاند. بعضیها میگفتند: «این چه کسی است که با جرأت آنها را به جمع ما میکشاند.» چند روز بعد پادگانهای ارتش به دست مردم فتح شد. جنگ که شروع شد، سیدمهدی هم بیقرار رفتن شد. جهاد فرصت دوبارهای برای همسرم بود. او کار، درس و معلمی را به عشق حضور در میدان جهاد رها کرد و راهی شد. با اینکه ما منتظر تولد فرزندمان بودیم. اما همین هم مانع سیدمهدی نشد.
خبر تولد فاطمه
خدا خیلی زود فاطمه را به ما هدیه کرد. خبر تولدش را در جبهه به او دادند. دوستانش میگفتند: یکی از بچهها فریاد زد: دختر سید مهدی متولدشده! همرزمانش که متوجه شدند، از شادی فریاد کشیدند و تبریک گفتند. شیرینی میخواستند. هرکس به نحوی سر به سر سیدمهدی میگذاشت. بعضیها از دور میگفتند:مبارکه! عدهای هم میپرسیدند:اسم دخترت را چی میگذاری؟ سیدمهدی با خوشحالی جواب داد: فاطمه!
فرمانده گردان رو به سیدمهدی کرد و گفت:شما دیگر برگرد! خانمت به شما احتیاج دارد. بچهها میخواستند از سیدمهدی خداحافظی کنند که او با حرفش همه را متعجب کرده و پاسخ داده بود: من تا آخرعملیات میمانم.
شهادت در بیت المقدس
همرزمش لحظه شهادت کنارش بود. ابوتراب کاتبی بعدها برایم از آن لحظه اینگونه روایت کرد. آتش سنگینی بود. خمپارهای به سنگرشان خورد به طرفشان رفتیم و صدای نالهای شنیدیم. کمرش ترکش خورده بود. میدانستم که به تازگی پدر شده است. دو انگشتر در دست داشت. آنها را درآوردم و صورتم را نزدیکش بردم و گفتم: سیدجان! بگو هر چی میخواهی بگو! دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما نتوانست و همان لحظه به شهادت رسید. همسرشهید در ادامه میگوید وقتی به شهادت رسید کوچکترین تغییری در صورتش ایجاد نشده بود. چهرهاش همان بود که موقع خداحافظی آخر دیده بودیم. گویی خوابیده بود.
بدرقه با دعای خیر
قبل از رفتن به جبهه پیش پدرش رفت تا از او هم اجازه بگیرد. پدرش بعدها برایم گفت سید مهدی آمد و در حالیکه سرش پایین بود به من گفت: پدر! از شما اجازه میخواهم تا با خیال راحت به جبهه بروم. من هم نگاهی به او کردم و پاسخ دادم با وضعی که همسرت دارد من صلاح نمیبینم که تنهایش بگذاری! فردای همان روز برای وداع آخر آمد. من هم که اصرار سیدمهدی را برای رفتن دیدم، رضایت دادم و دعای خیرم را بدرقه راه او کردم و گفتم خدا پشت و پناهت!
فاطمه و شهادت پدر
خیلی طول نکشید که خبر شهادت سیدمهدی را برای خانواده آوردند. ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات الی بیتالمقدس سیدمهدی به آرزویش رسید. تشییع پیکر شهید خیلی شلوغ بود. بسیاری از مردم آمده بودند تا حضورشان تسلی خاطر بازماندگان باشد. فاطمه، چند روزه بود. دائم گریه میکرد. فاطمه را روی سینه پدر شهیدش گذاشتند آرام شد.
از شهید سیدمهدی شاهچراغ وصیتنامهای بر جا ماند که در یازدهمین روز از اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ و تنها چند روز قبل از شهادتش آن را نوشت. شهید سیدمهدی شاهچراغ بسیار ولایتمدار بود. او در این نوشتار در کنار توصیههایی که به خانواده داشت از ملت ایران خواسته بود که برای امام دعا کنند.
منبع: روزنامه جوان
باشگاه خبرنگاران جوان وبگردی وبگردی